آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

 

  گفتم ، تو را دوست می دارم

 

  صدای مرا نقاشی کن.

دلتنگ توام ، اندوه مرا نقاشی کن .

 به تو می اندیشم ، در غم ندیدنت و نبودنت ، پندار مرا نقاشی کن . 

گفتی در خلایی که هوا نیست ، من تو را می خوانم ، تو مرا می شنوی .

برایم چراغی بیاور ، بی نور چگونه نقاشی کنم .

 ای کاش نور .... من چهره ماه تو بود ، ای کاش تصویرت را می دیدم... ...




تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1398برچسب:عشق و عرفان , صداي مرا نقاشي كن, | 10:48 | نويسنده : زهره |

 

 

شاعرانه می نويسم
تمام دلتنگی هايم را
مثل زمستانی كه شاعرانه برای بهار
دلربايی مي كند
اما زمستان مي داند كه روزی بهاری در راه است
اما شعر من در نبود بهارش سوزان است.

 



تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1398برچسب:عشق و عرفان ،شاعرانه می نويسم, | 10:32 | نويسنده : زهره |

 

تمامِ این مدت می توانستم
عاشقِ هر رهگذری که می آید
بشوم
و هیچ خیالی هم از تو در سرم نپرورانم
من می توانستم دوست داشتن را
نکِ زبانم بنشانم
و با هر لبخندی
دهان باز کنم و بگویم :
راستی ! من دوستت دارم
من می توانستم دلم را تکه تکه کنم
و هر تکه اش را جایی جای بگذارم !
می بینی ؟
من می توانستم نغمه ی عاشقم عاشقم را
دور تا دورِ این دنیا رقصان زمزمه کنم
اما تو لعنت به این تو !
که هرکه هم که آمد
به حرمتِ جایِ پایِ تو
بر رویِ چشمانِ منتظرِ من
سر خم کرد و به ادایِ احترام نماند !
نه که نخواهد بماند ، نه !
تو نگذاشتی
بس که از این زبان وامانده در نمی آمد
چند کلامِ دلبرانه !
تمامِ این سال ها می توانستم نمانم
اما ماندم
نه تنها پایِ تو
من ماندم تااگر هم نیامدی
دنیا ببیند این حوالی می شود

هر روز و هرثانیه

دل راحراجِ هر شیرین زبانی نکرد.


 



تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1398برچسب:عشق و عرفان ،تمام اين سال ها, | 9:40 | نويسنده : زهره |

 

 

تنها آن زمان که از آرزو چشم برمی بندی دیگر تو را نه هدفی است

و نه خواهشی و دیگر بخت را به نام نمیخوانی.

نه دلت، که جانت نیز می آرامد.

 

 


تاريخ : شنبه 12 تير 1395برچسب:عشق و عرفان ، بی هدف, | 7:38 | نويسنده : زهره |

 

 پیش تر ها بیش از این از عشق گفته بودم .
اکنون چرا ساکتم ؟؟احساس می کنم که ذره  ذره ی بدنم اسیر سکونی وحشتناک است ! اکنون که در کنارت هستم چرا؟؟اکنون که در تو گمم چرا؟؟
چرا نمی توانم تمام آن چه هست را به تو بنمایانم ؟ انگار نه انگار که تمام وجودم دیوانه ی توست و من به تو چه می گویم !فقط همین دوستت دارم  ساده را !!
...تو مثل قصه های هزار و یک شبی

و فقط نه برای هزار ویک شب
که برای هر دمی
هر نفس کنار منی  ...
 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 22 ارديبهشت 1395برچسب:عشق و عرفان، دوستت دارم, | 8:10 | نويسنده : زهره |

 

 

این درد نوشته ها

نه دلنشین اند نه زیبا

یک مشت حرف زخم خورده اند

که بغض دارند

 

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان ، حرف زخم خورده, | 12:51 | نويسنده : زهره |

 

 

دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا
سهم من از تــو
همـین دلتنگـی ها ییست
که بی دعوت می آینـد
و
خیال ِ رفتن نـدارند

 

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان ، انتظار, | 12:48 | نويسنده : زهره |

 

 وقتی دلت خسته شــد،

دیگر خنده معنایی ندارد

فـقـط می‌خندی تا دیگران، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد!

 وقتی دلت خسته شــد،

 دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی‌کنند

فـقـط گریه می‌کنی چون به گریه کردن عادت کرده‌ای!

وقتی دلت خسته شــد،

دیگر هیچ چیز آرامت نمی‌کند به جز؛

 

                                                                       دل بریدن و رفتن!

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان , غم آشیانه, | 10:1 | نويسنده : زهره |

 

آزارم می دهی . . . به عمد  . . . 

 

اما من آنقدر خسته ام  . . .

 

آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم . 

 

نه گله ای . . . 

 

نه شکوه ای . . .

 

حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است .

 

دیگر چیزی برای دلبستن نمانده است  . . . !

 

انتظار بی مفهوم است . . . ! 

 

نه کینه ای . . .  نه بغضی . . .  نه فریادی . . . 

 

فقط صدای نم نم باران 

 

این منم که به وسعت دل زمین می گریم .

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان , به وسعت دل زمین, | 9:51 | نويسنده : زهره |

 

 

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...



گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...



گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...

 

 



تاريخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان ، دل, | 8:55 | نويسنده : زهره |

 

قلب آدم ها گاهی شکوه می کند چرا که آدم ها می ترسند که بزرگترین رؤیاهایشان را متحقق کنند،

چون یا فکر می کنند که لیاقتش را ندارند و یا اینکه نمی توانند از عهده آن برآیند. ما قلب ها از ترس می میریم.

تنها از اندیشیدن به عشق های مدفون شده و یا لحظاتی که می توانستند خیلی زیبا باشند و نبودند یا گنج هایی که می توانستند کشف شوند ولی برای همیشه در زیر خاک مدفون ماندند چون اگر هریک از این اتفاق ها بیفتد ما رنج وحشتناکی می کشیم.

«قلب من از رنج کشیدن می ترسد» 

 همیشه به قلبت بگو: «که ترس از رنج از خود رنج بدتر است» (تاریکترین لحظه شب لحظه قبل از طلوع آفتاب است).

 

 



تاريخ : سه شنبه 10 آذر 1394برچسب:عشق و عرفان ، ترس از رنج, | 12:29 | نويسنده : زهره |

 

 

 

 

ﺗﺎ ﭘﺎﺳﻰ ﺍﺯ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﺎﻳﻢ بغض دارم ...


ﺭﻓـــــــــــﺘﻰ ، ﺑــــــــــﺮﻭ ...

 

ﻓﻘﻂ ﻧﺒﻀﻢ ﺭﻭ ﺑه مﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻥ .

 

 

 



تاريخ : جمعه 29 آبان 1394برچسب:عشق و عرفان ، بغض دارم, | 8:27 | نويسنده : زهره |

 


از من فاصله بگیر
هر بار که به من نزدیک می شوی ، باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت !
از من فاصله بگیر ! خسته ام از امید های کوتاه...


بعضی ها از دور می درخشند!!!!
نزدیک که می شوی یک تکه شیشه ی شکسته بیشتر نیستند...

 

 



تاريخ : شنبه 16 آبان 1394برچسب:عشق و عرفان ، فاصله, | 8:53 | نويسنده : زهره |

 

 

میگویم:چتربیاورم؟

شایدباران ببارد!

میگویی:زودبرمیگردیم مگرچقدر راه رفتنمان وقت میگیرد؟

میگویم:بعدازسالهاآمده ای که کمی بمانی..

میخواهم تاجایی که میتوانیم قدم بزنیم،

برویم تمام راههای نرفته را..

حالاکه سکوت شب است

تاصبح به تمام راههایی برویم که سالهاست برآنهاقدم نگذاشته ایم..

می خواهم بدویم،

می گویی باشد؛

میرویم تاخودصبح می دویم تا آنجاکه بمانیم؛

میگویم:چتربیاورم؟شایدباران ببارد!

میگویی:چترنمی خواهد؛

 

خیال که خیس نمی شود....

 



تاريخ : پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:عشق و عرفان ، شاید باران ببارد, | 9:25 | نويسنده : زهره |

 

 

خيلي وقته ديگه بارون نزده

رنگ عشق به اين خيابون نزده

خيلي وقته ابري پرپر نشده

دل آسمون سبك تر نشده

مه سرد رو تن پنجره ها

مثل بغض توي سينه ي منه

ابر چشمام پر اشكه اي خدا

وقتشه دوباره بارون بزنه

خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده

قلبم از دوري تو بد جوري دلتنگ شده

بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست

كوه غصه از دلم رفتني نيست

حرف عشق تو رو من با كي بگم؟

همه حرفها كه آخه گفتني نيست

خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده

قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:عشق و عرفان ، دل آسمون, | 9:12 | نويسنده : زهره |

 

 

 عصر پاییز زیر بارون خداحافظ
رفتن تو چشم گریون خداحافظ
باد پاییز تو رو می برد پشت مه
زیر رگبار منه ویرون خداحافظ
حالا مونده اون روز تو تقویمم
زنده اما خاک خورده بی صدام
روزی که عشق با تو می رفت پشت مه
پشت بارون توی شهر سایه ها
سال های با تو بودن رفتن
روز ها رفت ، چیزی نموند از من
بی تو پاییزه همه روز ها
همه برگ ها از نبودت قصه می گن

 



تاريخ : پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:عشق و عرفان ، بی تو پاییزه همه روز ها, | 9:5 | نويسنده : زهره |

 

 

تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن . . .

 

 



تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1394برچسب:عشق و عرفان , رفع غم, | 17:11 | نويسنده : زهره |

  

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی

بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود

حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

کم کم به سطح آینه برف می نشست

دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود

رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد

من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من

 

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

 



تاريخ : شنبه 18 مهر 1394برچسب:عشق و عرفان ، دلم گرفت, | 9:17 | نويسنده : زهره |

 

زنـــدگی بهانه استـــ
من هوا را به امید
همنفسی
با تو
تنفس می کنم



تاريخ : شنبه 18 مهر 1394برچسب:عشق و عرفان , بهانه, | 8:36 | نويسنده : زهره |

 

 

 

کدامین چشمه سمی شد؟ که آب از آب میترسد؟

که حتی ذهن ماهیگیر  از قلاب میترسد

گرفته دامن شب را غباری آنچنان درهم

که پلک از چشم،چشم از پلکو پلک از خواب میترسد…؟

 

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 17 شهريور 1394برچسب:عشق و عرفان ، ترس از خواب, | 8:27 | نويسنده : زهره |

 


کاش دنیا

همان چند لحظه کوتاه


از لبخند تو بود


اما پیوسته!

 

 



تاريخ : دو شنبه 2 شهريور 1394برچسب:عشق و عرفان ، لبخند تو, | 10:37 | نويسنده : زهره |

 

 

به حرفهایی که میخواهی بزنی دقت کن ؛

شاید همین حرفها ، دلی را ناخواسته برنجانند...

و

نسبت به حرفهایی که میشنوی بی دقت باش ، شاید از دهانی شنیده باشی

که قبل از حرف زدن به آن فکر نکرده ...

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، دقت کن, | 12:48 | نويسنده : زهره |

 

خـــیلی

زیــــــــــــــــــــــــاد

کم

 

آوردم

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 22 تير 1394برچسب:عشق و عرفان ، دست خالی, | 9:18 | نويسنده : زهره |

 

این روزها چقدر سرگردان شده ام ...

حيران حيران...

در پي جرعه ي آرامشي تمامي كوچه پس كوچه ها را مي گردم ولي انگار...

چه روز هاي تلخي ست اين روزهاي حيراني...

روزهاي سرد پريشاني...

 



تاريخ : شنبه 13 تير 1394برچسب:عشق و عرفان ، این روزهای حیرانی, | 16:33 | نويسنده : زهره |

 

 

 

گــــاهی ... بی دلیل..... حالم خوبه و خوشحالم !

گــــاهی ... بی دلیل....حالم بده و غمگینم !

این بی دلیلی ...منو داغون كرده

 

 



تاريخ : دو شنبه 8 تير 1394برچسب:عشق و عرفان , بی دلیل, | 12:42 | نويسنده : زهره |

 

  

  بر من منت نهادي و از ظلمت به نورم راهنمايي كردي .

كور بودم بينايي ام بخشيدي.

تشنه بودم سيرابم ساختي .

خوار و كوچك بودم عزتم و بزرگي ام دادي .

تنها بودم انيسم شدي .

گمراه بودم هدايتم كردي .

بر من منت نهادي و خدايم شدي تا بنده ات باشم و بندگي ات كنم اما شرمنده ام همانند مهماني كه از ميزبانش سپاسگزار نباشد. همچون فرزندي كه مادر را سپاس نگويد. مثل تشنه اي كه از سيراب كننده اش تشكر نكند . مثل كويري كه ممنون ابرهاي باران آور نباشد .

شر منده ام كه مرا ايمان بخشيدي و در كهف اطمينان بخش وحي و من اينهمه لطف را  فراموش كردم .

بر من منت گذاشتي و ريزه خوار خوان سراسر هدايت و مهر رسولت كردي و من خويش را  گم كردم. در قلبم جوانه ارادت اوليايت را روياندي و من از آنان پيروي نكردم.

اي آنكه بر من  و همه اهل ايمان و رستگاري منت خويش را به كمال رساندي در اين شبها و روزهايي كه نسيم مهرباني ات همه جا را معطر كرده است بر منت بگذار و تا لحظه مرگ سايه هدايت را از سرم كم نكن . وباز بر من منت بگذار و در عالم جاودانگي از عقوبت آتش رهايم ساز .

اي آنكه بر همه منت مي نهي  و هيچكس بر تو منت نمي نهد باز هم با منتي مرا شرمنده كن با منت آغوشي كه برايم مي گشايي.

بهشت من يك لحظه رها شدن در آن آغوش بي مانند است . من تشنه آغوش توام .

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 1 تير 1394برچسب:عشق و عرفان , به رسم مهمان نوازی, | 12:8 | نويسنده : زهره |

 


 

انسان تمام خوبيها را با يک بدي فراموش ميکند ؛

ولي خدا تمام بديها را با يک خوبي فراموش ميکند...

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، خدا تمام بديها را با يک خوبي فراموش ميکند, | 8:33 | نويسنده : زهره |

 

 

چه شبي است !

چه لحظه‌هاي سبک ، مهربان و لطيفي ،

گويي در زير بارانِ نرم فرشتگان نشسته‌ام ....

مي‌بارد و مي‌بارد و هر لحظه بيش‌تر نيرو مي‌گيرد !

هر قطره‌اش فرشته‌اي است که از آسمان بر سرم فرود مي‌آيد ...

چه مي‌دانم؟

خداست که دارد يک ريز ، غزل مي‌سرايد ؛

غزل‌هاي عاشقانه‌ي مهربان و پر از نوازش ...

هر قطره‌ي اين باران ،

کلمه‌اي از آن سرودهاست ...

 

 

 



تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، غزلِ خدا , | 8:22 | نويسنده : زهره |

 

 

 

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا . . .

وقتی همه چيز را به تو مي سپارم ،

نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد ؛

و دعايم به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود . . .

پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم ،

تا تمام آشفتگی ها و سردرگمي هايم ،

در حضور امن و گرمِ تو ،

به آرامی ذوب شوند و از ميان بروند . . .

 



تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، وقتی همه چيز را به تو مي سپارم, | 8:1 | نويسنده : زهره |

 

الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛

آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...

و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...

همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است 

 

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، خدایا ؛ چشمِ امید به تو بسته ام, | 7:58 | نويسنده : زهره |

 

 

مهربانی ساده است، ساده تر از آنچه فکرش را بکنی ؛
کافی است به خودت ایمان داشته باشی و به معجزه مهر ...

کافی است به دستهایت فرمان دهی تا به جای تنبیه ،
آرام بر سر کودک سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهند ...

کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم آیینه روح است ،
و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام عالم پراکند ...

کافی است به دلت یادآوری کنی همیشه دل هایی هستند 
که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند ...

کافی است به گوشهایت یاد دهی که می توانند سنگ صبور باشند ،
حتی اگر صبوری سنگین شان کند ...

کافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست ؛
باید زندگی کرد ،

و زندگی چیزی جز مهربانی و عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست ...

 

 



تاريخ : سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، مهربانی ساده است, | 9:54 | نويسنده : زهره |

 

هم چون هوایی که تنفس میکنیم ،
عشق خدا هم در اطراف ما در حال گردش است ...

با لمس هر آنچه روی زمین است ،
خدا را احساس میکنم ...

در زیبایی دانه های برف که آرام بر زمین فرود می آید ،
می توان عمق خلاقیت دستان خدا را دید ...

پیش از هر چیز بر دانش خدا اعتماد کن ،
تا عظیم ترین ثروت جهان یعنی "خوشبختی" را به دست آوری ...

پروردگار سوگند به حمایت از ما خورده ،
پس در هر درد و رنج "پـنـاهـگـاهِ" ماست ...

 



تاريخ : سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، عشق خدا در اطراف ما در حال گردش است , | 9:51 | نويسنده : زهره |

 

 

بعضــــے وقتــــا سکوت میڪنــم...!
چوטּ اینقدر رنجیدم ڪــہ نمــے خوام حرفـے بزنـم ..! 
بعضــــے وقتــــا سڪـــوتـــــ میڪنــم..!
چوטּ واقعاً حرفـے واســہ گفتن ندارم ..! .
گاه سڪـــوتـــــ یــہ اعتراضــہ ..! .
گــاهــے هم انتظار ..! 
اما بیشتر وقتــــا سڪـــوتـــــ
واســہ اینــہ ڪہ 
هیچ ڪلمــہ اے نمـے تونــہ 
غمـے رو ڪــہ تو وجودت دارے ، توصیفـــ ڪنــہ

 

 



تاريخ : جمعه 22 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان , حقیقت تلخ, | 11:52 | نويسنده : زهره |

 

اگه قرار بود هرکسی

بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده،

با دیدن غمهای دیگران

آهسته غمش رو توی جیبش میگذاشت و

به خونه برمیگشت...

 

باوركن

 

 

 



تاريخ : شنبه 9 خرداد 1394برچسب:بزرگترین غم, | 8:51 | نويسنده : زهره |

 

 

براي خودت دعاكن كه آرام باشي...

كه حتي وقتي توفان مي آيد، از آرامش تو آرام

گيرد...

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 9 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، آرامش, | 8:45 | نويسنده : زهره |

 

قهر که می کنید مراقب فاصله ها باشید

 

بعضی ها همین حوالی منتظر جای خالی برای نشستن می‌گردند . . .

 

 

 



تاريخ : جمعه 8 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، فاصله ها, | 10:19 | نويسنده : زهره |

 

 

ما همیشه
یا جای درست بودیم در زمان غلط
یا جای غلط بودیم در زمان درست
و همیشه ، همینگونه همدیگر را از دست داده ایم . . .

 



تاريخ : جمعه 8 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، زمان, | 10:12 | نويسنده : زهره |

 

یادمهﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺰﺍﺭ....
ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﻡ ﺭﻭی ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮﻩ...
ﺗﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺭفتم.... 
ﺟﯿﮕﺮﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ....
ﭼﺸﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ....
ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ....
ﭼﻨﺪ....ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ ..... ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ....
ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ .... ﻗﺪﯾﻤﯽﻫﺎ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ تر....
ﺟﺪﯾﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﯿﻞ ﺗﺮ .... 
ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ....!!!! اﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ....!!!! ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ....!!!!
اﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ....ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ....
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺣﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ....!!!!
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﺍﺭﯾﻢ....!!!!
ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ.....
بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود واقعا

 



تاريخ : جمعه 1 خرداد 1394برچسب:عشق و عرفان ، بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود, | 10:32 | نويسنده : زهره |

 

 

آنقدر با تنهایی انس گرفتم که دیگر زبانش را می فهمم!
و فهمیدم
تنهایی هم می تواند عشق خوبی باشد به شرط اینکه
درکش کنم

 



تاريخ : دو شنبه 28 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ، تنهایی, | 14:20 | نويسنده : زهره |

 

 

از همان زمان کودکی هرکه را دوست داشتیم

وقت رفتنش که میشد

یا بی خبر میرفت یا با وعده ی دروغ برگشتنِ زود رهایمان میکرد ! که ناراحت نشویم

یا شایدم مانع رفتنش نشویم !

از همان کودکی به ما یاد میدادند آنکه دوستش داری رفتنش ناگهانی است

بی خبر است ، ما چرا نمیخواهیم این را یاد بگیریم ،

نمیدانم

 

 



تاريخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394برچسب:عشق و عرفان ،وقت رفتن, | 14:30 | نويسنده : زهره |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 41 صفحه بعد